همیشه بهم میگفت زندگیمی....
وقتی رفت من بهش گفتم:مگه من زندگیت نیستم؟
گفت آدم برای رسین به عشقش باید از زندگیش بگذره....
دیدمش ... تنم لرزید دلم خواست محو تماشایش باشم ؛
دلم خواست تا آخر عمر به او خیره باشم دلم خواست ...
اما این شرم نگذاشت ؛ چون بنفشه ای سر به زیر افکندم ؛
به زمین خیره شدم و او به آرامی از کنارم گذر کرد ؛
با خطی از عطر دورم حصار کشید این دلخواه ترین اسارتی است ؛
که عادلانه ترین حکمش حبس ابد من است
به سلامتی اون دختری که سردی دستاشو با گرمای بخاری ماشین
یه بچه پولدار عوض نمیکنه به سلامتی اون پسری
که وقتی یه دختر ناز خوشگل تو خیابون می بینه
سرش رو بندازه پایین بگه هر چی هم
که باشی انگشت کوچیک یه عشق
خودم نمیشی....
من که تصویری ندارم در نگاه هیچکس / خوب شد هرگز نبودم تکیه گاه هیچکس /
کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من / تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچکس / بهترین
تقدیر گلها چیدن و پژمردن است / سعی کن هرگز نباشی دلبخواه هیچکس ...
گفتم : تو شیرین منی ! گفتی : تو فرهادی مگر ؟
گفتم خرابت میشوم . گفتی : تو آبادی
مگر ؟ گفتم ندادی دل به من .
گفتی تو جان دادی مگر ؟ گفتم ز کویت میروم .
گفتی : توآزادی مگر ؟
گفتم فراموشم مکن .
گفتی : تو در یادی مگر ؟