در ایام عید بعد از دید و بازدیدها چند روز آخر عید را با بچه های تک درخت رفتیم مسافرت
خیلی خوش گذشت جاتون خالی،
فقط حیف شهرام و حمزه نبودن، واقعا حیف...
محمد زنگ زد گفت اگه بیای با تو میشیم هفت نفر...
گفتم خو هفت نفر با چی میخوای بریم؟ تو یه ماشین جا نمیشیم،اتوبوس میخواد که
گفت با پاترول خودم میریم جا میشیم.
خلاصه رفتیم دم مغازه محسن خرت و پرت هامون را برداشتیم و قصابی و نانوایی و پمپ بنزین و گاز و همه چی ردیف کردیم و صبح زود ساعت 7 حرکت کردیم
مقصد اولمون محلات بود ، جاتون خالی یه استخر آب گرم رفتیم و بعدش داشتیم میگشتیم دنبال یه جای دبش برا ناهار
که اتفاقی یه جاده خاکی دیدیم و محمد بی اختیار زد تو خاکی،
گفتم چرا اینجور می کنی ؟ گفت خاکی حالش بیشتره
بعدش هم یه جای دبش پیدا کردیم کنار یه چشمه و یه باغ، جاتون خالی ناهار را زدیم
و بعدش هم یه چایی آتیشی و بعد هم نماز و یه کم چوب برداشتیم برا ادامه مسیر
و حرکت کردیم به سمت قم
در مسیر یه امامزاده دیدیم، وایستادیم یه زیارت کردیم و یه چای خوردیم..
یه قضایای پیش اومد که از بس خندیده بودیم همه عضلات شکم و صورتمون درد گرفته بود
از گفتن معذورم، فقط بچه های تک درخت میدونن چی شد..بی خیال...
حرکت کردیم تا رسیدیم به شهر قم، اول یه یه بستنی فروشی پیدا کردیم یه بستنی زدیم و بعد هم رفتیم زیارت
دلم برا حرمش تنگ شده بود ، تا پاتو میذاری داخل، اصن یه آرامش خاصی به آدم میده
خیلی دوس دارم فضای حرم را
ایشالا هر کی دوست داره، نصیبش بشه
بعد زیارت پیاده توی شهر یه قدمی زدیم خیلی لذت بخش بود، من شهر قم را خیلی دوست دارم...
شاید به نظر بعضی ها جذابیتی نداشته باشه ولی من خیلی دوسش دارم مخصوصا تو خیابونهای اطراف حرم...
تا چهار مردون هم رفتیم ولی اون چیزی را که میخواستیم پیدا نکردیم و برگشتیم
بماند که دنبال چی می گشتیم از بس خندیده بودیم تو این خیابون ها دیگه حال راه رفتن نداشتیم
یه بنده خدایی داشت تو خیابون نی میفروخت، یکی هم گرفته بود دستش برا اینکه جلب توجه کنه و تبلیغ کنه،
مینواخت و میخوند...خیلی قشنگ می زد، دورشا گرفتیم گفتیم فقط باید شاد بزنی تا ما برقصیم
آقا اون نی می زد و ما هم تو پیاده رو می رقصیدیم، ملت هم نگاه می کردن و دست می زدن و جم شده بودن دورمون، یه دانسی درست کرده بودیمااااا
مقصد بعدیمون جمکران بود، رفتیم جاتون خالی جمکران، شب هم همونجا موندگار شدیم
شب های جمکران خیلی با حاله، یه پارک داره که شب موندیم
آقا مجید نمیدونم چه مرگش شده بود، مریض شده بود...از بس خندیدیم اونم خوب شد
راست راستی که خنده بر هر درد بی درمان دواست
بعد از جمکران هم حرکت کردیم به سمت کاشان، کاشان هم خیلی جالب بود، باغ فین رفتیم، حمام فین را دیدیم، خیلی خوب بود
تا رسیدیم کاشان یه بارون عجیبی گرفت، سالی به 12 ماه کاشان بارندگی نمی شه آنچنانی، تا ما پامون را گذاشتیم مثل دم اسب بارون میومد لامصب
ما هم نامردی نکردیم زیر بارون هم یه بستنی خوردیم تا یادش باشه فکر اذیت کردن تک درختی ها به ذهنش نخوره دیگه
از بس بارون میومد و همه آلاچیق ها پر شده بود، مجبور شدیم
یه ناهار را در یک ساختمون نصفه کاره بخوریم، تا ناهار آماه شد آفتاب زد
شانسه ما داریم خداوکیلی؟؟؟
بعد حرکت کردیم به سمت نیاسر
نیاسر واقعا قشنگ بود و لذت بخش، اینقد خوش گذشته بود که حد و حساب نداشت...
یه جا از نیاسر را خیلی دوس داشتم و اون هم ترشی فروشی هاش بود، قدم به قدم ترشی فروشی بود و تست هم رایگان
حدود یک کیلو ترشی خوردم با تست کردن، الکی مثلا قصد خرید داشتیم
بچه های دیگه که دخل مسختی ها و لواشک ها و عرقیجاتش را آوردن دیگه
بعد هم میخواستیم بریم قمصر و جاهای دیگه که یکی دو تا بچه ها براشون کار پیش اومد و مجبور شدیم چند جا را کنسل کنیم و بپیچونیم برگردیم
در راه برگشت سرچشمه خوانسار هم رفتیم
بعد از خونسار دیگه برگشتیم فریدونشهر...
خیلی خوش گذشت
از بس خوش گذشته بود دیگه نمیخواستیم برگردیم، بچه ها بغض کرده بودن و اشک تو چشماشون جم شده بود
من که فقط به این دلخوشی داشتم بر می گشتم که یک ماه دیگه
باز می خوایم بریم مسافرت با بچه ها..میخوایم بریم محمد حسن(ع)...
خدایا به حق تمام بزرگیت دل همه را شاد کن و خوش و سرحال باشن همه
روز به روز هم به سرخوشی تک درختی ها بیفزا
ممنون که وقتتون را به ما دادید دوستان ...
نظر یادتون نره
یا حق