در ضلع شرقی مسجد جامع بازار تهران، دکان غذاخوری بود که بالای پیشخوان دکانش نوشته بود؛
" نسیه و پول نقد داده میشود، فقط بقدر قوه "
هر وقت کودکانی که برای بردن غذا برای صاحبکارشان می آمدند لقمه ای چرب و لذیذ از گوشت و کباب و ته دیگ زعفرانی درست میکرد و خود با دستانش بر دهان آنها میگذاشت و میگفت مبادا صاحبکارش به او از این غذا ندهد و او چشمش به این غذا بماند و من شرمنده خدا بشم ...
این کاسب نمونه حاج میرزا عابد نهاوندی معروف به "مرشدچلویی" پیر مردی بلند قامت،شاعر(متخلص به ساعی)،عارف و با چهره ای بسیار نورانی و خوشرو و با محاسنی سفیدبود که در سن نود سالگی در 1357 در تهران درگذشت.
.
.
وَالَّذِینَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِیَةً وَیَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ أُولَـ?ئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ . (الرعد 22)
وقت? کار? انجام نم? شود، حتما خ?ر?
در آن هست...
وقت? مشکل پ?ش ب?ا?د ، حتما حکمت?
دارد...
وقت? کس? را از دست م? ده? ، حتما
ل?اقتت را نداشته...
وقت? درزندگ?ت ، زم?ن بخور? حتماً چ?ز?
است که با?د ?اد بگ?ر?...
وقت? ب?مار م? شو? ، حتماً جلو? ?ک
اتفاق بدتر گرفته شده...
وقت? اتفاق بد ?ا مص?بت? برا?ت پ?ش م?
آ?د ، حتماً دار?د امتحان پس م? ده?د...
وقت? دلت تنگ م? شود ، حتماً وقتش
شده با خدا? خودت تنها باش?...
خدا مرحم تمام دردهاست. هر چه عمق
خراشها? وجودت ب?شتر باشد، خدا هم
برا? پر کردنش ب?شتر در وجودت جا? م?
گ?رد... ?ا حق
از اعتقادات تک درختی ها