اصن روایت داریم لذتی که در گاز هست...
در بوس نیست
.........................................................................................
دخترا بگن همین الان موهاشون کدوم شکلیه؟؟؟
اصول زندگی
1- اعتقاد
اهالی روستایی تصمیم گرفتند برای نزول باران دعا کنند، روزی که همه اهالی برای دعا در محل مقرر جمع شدند فقط یه پسر بچه با چتر آمده بود. این یعنی اعتقاد
2- اعتماد
اعتماد را می توان به احساس یک کودک یک ساله تشبیه کرد، وقتی شما او رابه بالا پرتاب می کنید، او شادمانه می خندد....چرا که او یقین دارد که شما او را خواهید گرفت. به این می گویند اعتماد
3- امید
هر شب ما به رختخواب می رویم بدون اطمینان از اینکه فردا بیدار می شویم یا نه! ولی شما هر شب برای روز بعد برنامه دارید. این یعنی امید
..... چه خوب است که همیشه با اعتقاد، اعتماد، و امید زندگی کنیم
داریوش اقبالی :
دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده
انقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده
دنیای این روزای من درگیر تنهاییم شده
تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم
آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم
آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم
در حسرت فردای تو تقویممو پر می کنم
هر روز این تنهاییو فردا تصور می کنم
هم سنگ این روزای من حتی شبم تاریک نیست
اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم
آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم
آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم
دنیای این روزای من همقد تن پوشم شده
انقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده
دنیای این روزای من درگیر تنهاییم شده
تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده
آموخته ام که خداعشق است
وعشق تنهاخداست
آموخته ام که وقتی ناامیدمی شوم
خداباتمام عظمتش
عاشقانه انتظارمی کشد دوباره به رحمت او امیدوارشوم
آموخته ام اگرتاکنون به آنچه خواستم نرسیدم
خدابرایم بهترش رادرنظرگرفته
آموخته ام که زندگی دشواراست
ولی من ازاوسخت ترم...
و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که بی نهایت بار درنامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نویسنده شان باشند
پروانه ها
آخ
تصور کن
آن ها در اندیشه چیزی مبهم
که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
یادم می آید
روزگاری ساده لوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
من تو را
او را
کسی را دوست می دارم
برگرفته از اشعار مرحوم حسین پناهی
شیر مرد ..دلاور مرد...
حالتون بد شد ؟
چندشتون شد ؟
صبر کن ، از این عکس راحت رد نشو
این بدن یه مردِ ، یه شیر مرد
طراح شکستن حصر آبادان ، کسی که باعث شد یه وجب از خاکمون
دست بعثی ها نباشه ، حالا شیمیایی شده ، بدنشو ببین ، ویلچِیرشو ببین
فقط یه دنیا شادی هنوز تو چشماشه ، چون نذاشت ایرانش و ایرانمون
یه تیکه ازش کنده شه ، با تو هستم که سنگ یکی شدن با کشورهای عربی رو میزنی
با تو که زیر بیرق ترکیه و آذریابجان سینه میزنی تا آذربایجانمون رو از گربه آسیا جدا کنی
و با تو که تو رویاهات کردستان رو خودمختار میبینی
با تو که حاضری برا یه ذره رفاه خودت همه چیز ایران به باد بره
و تو که رابطه با دشمن را موفقیت می دانی و شهدای اخیر را فراموش کرده ای
شرم کن از روی این دلاور بی ادعا که ارزشمندترین چیزش
که زندگیش بود رو خرج یکپارچگی و آزادگی و استقلال ایران زمین کرد
همیشه بهم میگفت زندگیمی....
وقتی رفت من بهش گفتم:مگه من زندگیت نیستم؟
گفت آدم برای رسین به عشقش باید از زندگیش بگذره....
دیدمش ... تنم لرزید دلم خواست محو تماشایش باشم ؛
دلم خواست تا آخر عمر به او خیره باشم دلم خواست ...
اما این شرم نگذاشت ؛ چون بنفشه ای سر به زیر افکندم ؛
به زمین خیره شدم و او به آرامی از کنارم گذر کرد ؛
با خطی از عطر دورم حصار کشید این دلخواه ترین اسارتی است ؛
که عادلانه ترین حکمش حبس ابد من است
به سلامتی اون دختری که سردی دستاشو با گرمای بخاری ماشین
یه بچه پولدار عوض نمیکنه به سلامتی اون پسری
که وقتی یه دختر ناز خوشگل تو خیابون می بینه
سرش رو بندازه پایین بگه هر چی هم
که باشی انگشت کوچیک یه عشق
خودم نمیشی....
من که تصویری ندارم در نگاه هیچکس / خوب شد هرگز نبودم تکیه گاه هیچکس /
کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من / تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچکس / بهترین
تقدیر گلها چیدن و پژمردن است / سعی کن هرگز نباشی دلبخواه هیچکس ...
گفتم : تو شیرین منی ! گفتی : تو فرهادی مگر ؟
گفتم خرابت میشوم . گفتی : تو آبادی
مگر ؟ گفتم ندادی دل به من .
گفتی تو جان دادی مگر ؟ گفتم ز کویت میروم .
گفتی : توآزادی مگر ؟
گفتم فراموشم مکن .
گفتی : تو در یادی مگر ؟
سلام بیایید یه کم دور هم بخندیم....
آنقدر بدم میاد از این ادمای فضول که موقع درس خوندن ادمو بیدار میکنن.
یکی از دغدغه هام اینه که تو حموم وقتی اب رو باز میکنم کجای حموم پناه بگیرم که اب سرد نپاشه روم.
بچه های امروز را نمیتونم درک کنم:بهش ادامس موزی میدم:میگه نمیخوام اینا بو میدن:زمان ما آدامس موزی خدایی میکرد :اول نیم ساعت کاغذشو لیس میزدیم بعد میرفتیم سراغ خودش.
به بابام میگم خوب ماهی چهل هزار تومن یارانه ما رو میخوری و به روی خودتم نمیاریا؟برگشته میگه حاظرم ماهی 400هزار بدم ریختتو نبینم.
خارجی ها با تبدیل اصطلاحshort message service ب sms خواستن به دنیا بگن ما خیلی مخیم:ولی ما با تبدیل کردن ان به اس جای بحث نذاشتیم.
به عادل گفتم از کجا باید بریم تک درخت؟گفت باید بپرسی:گفتم پس الان دارم بالانس میزنم؟
تو جمع نشسته بودم که گوشیم میس شد برداشتم دیدم عادله.زنگش زدم گفت یه سوالی دارم فقط اونجا تابلو نکن با بله و خیر جواب بده گفتم باشه بپرس:گفت اوضاع اونجا چجوریه؟گفتم بله...
بهش گفتم کیف پولت چقدر قشنگه؟گفت چرمه مشهده عموم از آلمان برام اورده.
فقط یه ایرانیه که وقتی دنبال یه روش واسه لاغر شدن میگرده میگه چی بخورم که لاغر شم:واسه لاغر شدنم میخواد بخوره.
اینم عادل جمله ساز....
حقیقت شهرستان فریدونشهر
از بیجگرد خر بگیر ولی زن نگیر
به مرام هر کی مینازی بناز به مرام دهسوری نناز
شب تو طویله بخواب ولی تو بزمه نخواب
ضامن نارنجک منافق بشو ضامن میلاگردی جماعت نشو
سر به سر سگ بزار سر به سر خمسلویی جماعت نزار
به حرف روباه اعتماد کن به قول آخوره ای اعتماد نکن
رو عقل خر حساب کن ولی رو عقل دانشمند گرجی حساب نکن
رو هیچ باندی حساب نکن ولی رو باند تک درخت همه جوره حساب کن
در شهرستان فریدونشهر چندین قوم متفاوت(فارس، گرجی، لر، ترک،ارمنی، ...)در کنار هم در حال زنگی هستند بدون کوچکترین تنش
که این امر این شهرستان را از تمام شهرهای ایران متمایز می کند.
امیدوارم این مطلب هیچ یک از این عزیزان را ناراحت نکرده باشه
صرفا" جهت لبخند بود....